
مسخ رمان كوتاهي از فرانتس كافكا است كه در پاييز 1912 نوشته شد و در اكتبر 1915 ميلادي به چاپ رسيد.
ولاديمير ناباكوف در مورد اين داستان گفته است:اگر كسي مسخ كافكا را چيزي بيش از يك خيال پردازي حشره شناسانه بداند
به او تبريك مي گويم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پيوسته است.
داستان درباره ي پسرجواني به نام گره گوار سانسا است كه يك روز صبح از خواب برمي خيزد و باكمال تعجب
در مي يابد كه به حشره اي غول آسا تبديل شده،به تدريج و با پيشروي در داستان با خانواده ي او كه متشكل از پدر،مادر و
خواهري به نام گرت است،آشنا مي شويم.با خواندن اين كتاب به وضوح در مي يابيم كه چقدر رفتار ما انسانها تحت تاثير
ظاهربيني امان و تلقي از ظاهر امور قرار دارد.هرچند روح گره گوار دچار اين مسخ و دگرگوني ظاهري نشده است اما ظاهر
كريه وي انزجار اطرافيانش را برمي انگيزد.سرانجام وقتي اين واقعيت تلخ را در مي يابد كه ديگر عضوي از آن خانواده نيست
از زخم هايي كه در اثر اعمال خشونت پدرش برداشته (پرتاب انواع و اقسام چيزها مانند سيب) و بدتر از آن از زخم هاي عميق تر
روحي جان مي سپارد و خدمتكار پيرخانه جسد او را در ميان خاكروبه ها بيرون مي ريزد و اين پايان ماجراست.
پ.ن:
در افسانه ها به تغيير شكل و دگرديسي افراد و اجسام از شكل اوليه به شكلي زشت تر مسخ گفته مي شود.
مسخ يكي از انواع تناسخ شمرده مي شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر